تفلقح. استبشار. تبشیر. ابشار. (منتهی الارب). مژده کردن. مژده آوردن. (ناظم الاطباء). بشری ̍. (دهار) (ترجمان القرآن). بشر. (دهار). بشور. بشارت. بشارت دادن. نوید دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خبر خوش دادن: مر این خوبرخ را به خسرو دهید جهان را بدین مژدۀ نو دهید. فردوسی. بیامد بنزدیک رستم چو باد بخندید و او را همی مژده داد. فردوسی. چو از پرّ سیمرغش آمد بیاد بخندید و سیندخت را مژده داد. فردوسی. نوندی دلاور بکردار باد برافکند و محراب را مژده داد. فردوسی. بنزدیک رودابه آمد چو باد بدین شادمانی ورا مژده داد. فردوسی. باد خوشبوی دهد نرگس را مژده همی که گل سرخ پدید آمد در خنده همی. منوچهری. چند تن پیش از حاجیان رسیده بودند واین مژده داده. (تاریخ بیهقی). بدو گفت خوش مژده ای داده ایم ز شادی دری تازه بگشاده ایم. اسدی (گرشاسب نامه ص 29). به تاریکی دهد مژده همیشه روشنائیمان که از دشوارها هرگز نباشد خالی آسانها. ناصرخسرو. خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک یکباره ف تنه دو هوائی فرو نشست. خاقانی. در پیروزه گون گنبد گشادند به پیروزی جهان را مژده دادند. نظامی. عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد وز یمن آن سخن نفسش جان به مرده داد. کمال الدین اسماعیل. عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد وز یمن آن سخن، نفسش جان به مرده داد. کمال اسماعیل. مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر مگردان که مبارک فالیست. حافظ. هاتف آن روز به من مژدۀ این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند. حافظ. مژدۀ وصل میدهد گردش آسمان مرا هیچ نبوده از فلک این حرکت گمان مرا. فخرایروانی (از انجمن آرا)
تفلقح. استبشار. تبشیر. ابشار. (منتهی الارب). مژده کردن. مژده آوردن. (ناظم الاطباء). بُشری ̍. (دهار) (ترجمان القرآن). بشر. (دهار). بشور. بشارت. بشارت دادن. نوید دادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خبر خوش دادن: مر این خوبرخ را به خسرو دهید جهان را بدین مژدۀ نو دهید. فردوسی. بیامد بنزدیک رستم چو باد بخندید و او را همی مژده داد. فردوسی. چو از پَرِّ سیمرغش آمد بیاد بخندید و سیندخت را مژده داد. فردوسی. نوندی دلاور بکردار باد برافکند و محراب را مژده داد. فردوسی. بنزدیک رودابه آمد چو باد بدین شادمانی ورا مژده داد. فردوسی. باد خوشبوی دهد نرگس را مژده همی که گل سرخ پدید آمد در خنده همی. منوچهری. چند تن پیش از حاجیان رسیده بودند واین مژده داده. (تاریخ بیهقی). بدو گفت خوش مژده ای داده ایم ز شادی دری تازه بگشاده ایم. اسدی (گرشاسب نامه ص 29). به تاریکی دهد مژده همیشه روشنائیمان که از دشوارها هرگز نباشد خالی آسانها. ناصرخسرو. خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک یکباره ف تنه دو هوائی فرو نشست. خاقانی. در پیروزه گون گنبد گشادند به پیروزی جهان را مژده دادند. نظامی. عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد وز یمن آن سخن نفسش جان به مرده داد. کمال الدین اسماعیل. عیسی ز مقدم تو به ایام مژده داد وز یمن آن سخن، نفسش جان به مرده داد. کمال اسماعیل. مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر مگردان که مبارک فالیست. حافظ. هاتف آن روز به من مژدۀ این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند. حافظ. مژدۀ وصل میدهد گردش آسمان مرا هیچ نبوده از فلک این حرکت گمان مرا. فخرایروانی (از انجمن آرا)
نمودن چیزی را از مال و سعادت خود به دیگری تا او را اندوهگن سازد. نمودن سعادت خویش برای ایجاد غبطه و حسد در دیگران. غنا یا سعادت خویش را به دیگری نمودن برانگیختن حسد او را. نمودن که من دارم و تو نداری بقصد آزار. تحریک کردن حسد کسی را با نمودن تنعم خود بدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). تحسیر. (تاج المصادر بیهقی)
نمودن چیزی را از مال و سعادت خود به دیگری تا او را اندوهگن سازد. نمودن سعادت خویش برای ایجاد غبطه و حسد در دیگران. غنا یا سعادت خویش را به دیگری نمودن برانگیختن حسد او را. نمودن که من دارم و تو نداری بقصد آزار. تحریک کردن حسد کسی را با نمودن تنعم خود بدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). تحسیر. (تاج المصادر بیهقی)
نوید دادن زبان دادن (قول دادن سد در) قول دادن بکسی برای اجرای عملی: (... خاتون ملک اسماعیل خال او را وعده داد که اگر بر کیارق را بکشد زن او باشد)، تعیین مدت کردن برای اجرای عملی یا پرداخت وامی
نوید دادن زبان دادن (قول دادن سد در) قول دادن بکسی برای اجرای عملی: (... خاتون ملک اسماعیل خال او را وعده داد که اگر بر کیارق را بکشد زن او باشد)، تعیین مدت کردن برای اجرای عملی یا پرداخت وامی